1)
اصلاً کلاً اینجوریم . از روزی که یادگرفتم خودمو بشناسم اینجوری بودم. یادم نمیماند که مثلا دوساعت پیش فلانی با فلان حرف یا حرکتش مرا رنجانده.بعد اس ام اسش دستم میرسد که :
Age emruz azam narahat shodi lotfan bebakhsh""
بعد من بعد از درگیری با حافظه م همراه با یک سری حرکات منگلیسم-mongolism-، به این نتیجه میرسم که فلانی اس ام اس و اشتباهی فرستاده حتماً ...!
2)
اصلاً کلاً اینجوریم . از روزی که یادگرفتم خودمو بشناسم اینجوری بودم. اولش راحت شروع میشود . یعنی راحت نسبت به بعضی ها حس خوب* پیدا میکنم . بعدش یکم سخت میشود میفهمم که حس خوب من روی حس او تاثیر گذاشته . قسمت سخت ترش اینجاست که آنقدر روحمان بهم نزدیک میشود که دیگر حس او میشود حس من . مثلاً دیروز که "ش.ر"* رو فرم نبود حسش الکی نشست توی دل من . اصلاً نفهمیدم چی دارد یاد میدهد همه حواسم به غمِ تو آهنگ صداوگیتارش بود .
*خوب؛ یعنی همان حسی که توش آرامشه وصمیمیت.
*ش.ر؛ استاد گیتارعزیزم
+نمیفهمم چمه ، امسال مثل همیشه منتظرش نبودم هیچ فراری هم هستم ... رمضان رو میگم.