آخیش ..چه خوب شده ها.. حالا میتوانم باخیال راحت دست مامان رابگیرم و حمله کنم سمت پفک حلقه ای های مغازه سرکوچه و باخیال راحت وسط خیابان بمکمشان(روش پفک کوفت کردن من!)آن هم جلوی مردم. آخ که چقدر بد بود وقتی خانم های داخل اتوبوس مچت را حین آدامس جویدن میگرفتند و پشت چشم نازک میکردند و اخم های سگی تحویلت می دادند . نمیدانم ..یعنی واقعا از رمضان همین حالیشان شده بود ؟ من –به قول استاد ش.ر :با تلاش فراوان!- همچنان روزه ها را دودر کردم ولی یادم نمی آید دروغی گفته باشم یا غیبتی یا نگاهی.. البته گاهی نیم نگاهی..!
+این روزها دارم جمله های مثبت و امیدوار کننده ای که خودم تایپشان کرده ام وپرینت گرفتم ازشان را میچسبانم روی پیشانی سفید در ودیوار اتاقم .بلکه در روزهای ناامیدی و سگی ام بیایند به داد این روحیه ی عشق ِ انرژی مثبتم برسند.
++دارم با گیتارم ارتباط خوبی برقرار میکنم .ترم یک هستم هنوز .جا هست واسه پیشرفت . ولی داداش میگوید :"خوب دلنگ دلونگ میکند بچه مان ! "هه! خب ندارد میخواهم بزنم تو دهان گوگوش .. بگذار تمرین ریتم وآهنگ تمام شود ..هه!
+++دیگر حالم از "م .مؤدب پور" بهم میخورد . محض رضای خدا فقط یک لحظه بگذار این عاشق ومعشوق با هم لاس بزنند ..فقط یک لحظه خوش.